ریشه و داستان ضرب المثل با خر

ریشه و داستان ضرب المثل با خر ضرب‌المثل‌ها، به‌عنوان گنجینه‌ای از فرهنگ و اندیشه مردم در طول تاریخ، نه تنها بازتاب‌دهنده سنت‌ها و تجربیات گذشته هستند، بلکه داستان‌ها و معانی عمیقی را در خود جای داده‌اند که بسیاری از آنها امروزه نیز کاربرد دارند. یکی از این ضرب‌المثل‌های جذاب و پرمعنی که با خر در […]

Rate this post

ریشه و داستان ضرب المثل با خر

ضرب‌المثل‌ها، به‌عنوان گنجینه‌ای از فرهنگ و اندیشه مردم در طول تاریخ، نه تنها بازتاب‌دهنده سنت‌ها و تجربیات گذشته هستند، بلکه داستان‌ها و معانی عمیقی را در خود جای داده‌اند که بسیاری از آنها امروزه نیز کاربرد دارند. یکی از این ضرب‌المثل‌های جذاب و پرمعنی که با خر در ارتباط است، به روایت‌های مختلفی در فرهنگ‌های گوناگون اشاره دارد. ضمن بررسی ریشه و داستان این ضرب‌المثل، تلاش می‌کنیم تا ابعاد مختلف معنایی و فرهنگی آن را کاوش کنیم و نشان دهیم چگونه این گونه ضرب‌المثل‌ها می‌توانند در فهم بهتر فرهنگ‌ها و اندیشه‌های بشری موثر باشند.

داستان ضرب المثل ” کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه “

قصه‌ای که به این ضرب‌المثل منتهی می‌شود به این شرح است: داستان دو گدا را روایت می‌کند که در حال تکدی‌گری بودند. یکی از آن‌ها مدام به چاپلوسی و تملق افراد، به ویژه افسران دولتی، مشغول بود و با زیرکی خود، پولی را به دست می‌آورد.

در مقابل، گدای دیگری که رویکردی صادقانه داشت، همواره اظهار می‌داشت که “کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود خر کیه!” به این معنی که او بر خدا تکیه دارد و ترجیح می‌دهد از خداوند درخواست کند تا از سلطان که خود نیز بنده‌ای از بندگان خداست.

این گفته به گوش سلطان رسید و او تصمیم گرفت با ارسال غذایی لذیذ به گدای چاپلوس، به گدای دیگر نشان دهد که قدرت و نفوذ او نیز در کار است. با این حال، به دلیل اینکه گدای چاپلوس قبلاً از وزیر غذایی دریافت کرده بود و از آن سیر شده بود، غذای ارسالی سلطان را به گدای دیگر داد. هنگام خوردن غذا، گدای دوم گوهر گرانبهایی را پیدا کرد که تحت غذا پنهان شده بود و با فروش آن، دیگر نیازی به گدایی نداشت.

روز بعد، هنگامی که سلطان از گدای چاپلوس پرسید آیا هدیه گرانبهایی که با غذا فرستاده شده بود به دست او رسیده، گدا گفت غذا دیروز به این یکی دوستم دادم و او غذا را خورد و رفت .

این داستان بیانگر آن است که بالاخره حقیقت و ایمان به خدا، حتی در برابر قدرت ظاهری سلطان‌ها، پیروز می‌شود.

مطلب مرتبط : ضرب المثل یخ کسی را گرفتن یا نگرفتن

داستان ضرب المثل  ” خر ما از کرگی دم نداشت “

در حین گذر از محله‌ای، مردی شاهد صحنه‌ای شد که خری در لجن فرو رفته بود و صاحبش از نجات دادنش ناامید شده بود. مرد تصمیم گرفت که به آنها کمک کند و با گرفتن دُم خر، تلاش کرد آن را بکشد، اما دُم از بدن جدا شد. صاحب خر با عصبانیت خواستار جبران خسارت شد. مرد به منظور فرار، به کوچه‌ای دوید که راه فراری نداشت و خود را به خانه‌ای رساند. در آنجا، زنی باردار کنار استخری نشسته و مشغول شست‌وشو بود که از بیم فریادها، جنینش را از دست داد.

صاحب خانه نیز به تعقیب مرد پیوست. مرد در حال فرار به سقف خانه رفت و سپس از آنجا به کوچه‌ای پرید که یک طبیب در آن سکونت داشت. جوانی در آنجا پدر بیمارش را برای معاینه چشم انتظار نشانده بود که مرد بر او افتاد و پدر بلافاصله درگذشت.

پسر، همراه با صاحب خانه و صاحب خر، به تعقیب مرد پرداختند. مرد در تلاش برای فرار با یهودی‌ای برخورد کرد و او را زمین زد که در اثر آن، تکه چوبی وارد چشم یهودی شد و او را کور کرد. یهودی نیز آسیب‌دیده و خونین به گروه ملحق شد.

مرد به خانه قاضی پناه برد تا درخواست حمایت کند، در حالی که قاضی مشغول مکالمه خصوصی با زنی بود. قاضی پس از آگاهی از ماجرا، راهی برای جلوگیری از رسوایی خود با دفاع از مرد یافت و طلبکاران را به داخل فراخواند.

از یهودی سوال شد و او درخواست قصاص کرد. قاضی با استناد به قوانین دیه، پیشنهاد داد که باید چشم دیگر یهودی نیز کور شود تا بتوان چشم مرد را گرفت. یهودی با دیدن منفعت خود در پس گرفتن شکایت، به پرداخت پنجاه دینار محکوم شد. جوان نیز مرگ پدرش را پیش کشید که قاضی با توجه به بیمار بودن پدر، حکم به نصف کردن ارزش زندگی او داد. جوان ترجیح داد که از شکایت صرف نظر کند اما به سی د
ینار جریمه برای شکایت بی‌اساس محکوم شد. سپس قضاوت به مورد زنی رسید که از ترس فریادها، فرزندش را سقط کرده بود. قاضی با بیان اینکه قصاص تنها زمانی مجاز است که جبران خسارت ممکن نباشد، پیشنهاد داد که زن را به عقد مرد درآورد تا جان باختن فرزندش جبران شود و شوهر زن را به آمادگی برای طلاق سوق داد. شوهر زن، که از این پیشنهاد شوکه شده بود، با قاضی درگیر شد، اما در این هنگام، صاحب خر تصمیم گرفت که از محل دور شود.

قاضی با صدای بلند او را متوقف کرد و اعلام داشت که نوبت شکایت او فرا رسیده است. صاحب خر در حالی که به سرعت داشت محل را ترک می‌کرد، فریاد زد که هیچ شکایتی ندارد و قصد دارد افرادی را بیاورد تا شهادت دهند که خرش از ابتدا دم نداشته است.

این داستان به تصویر کشیدن یک زنجیره‌ای از رویدادهای ناگوار است که به دلیل یک اقدام خیرخواهانه آغاز شد و به پیچیدگی‌ها و تعارضات عجیب قضایی منجر شد، که در آن حکم و تصمیمات قاضی نه تنها منطقی به نظر نمی‌رسد بلکه به نوعی طنز تلخی دارد که بیانگر ناکارآمدی و عدم عدالت در مواجهه با حوادث ناخواسته و تبعات آن است.